ارایشگاه
امروز بالاخره موفق شدیم و تو رو بردیم ارایشگاه با عمو هادی . اصلا نمی ذاشتی دست بهت بزنه چه برسه موهاتو کوتاه کنه ولی من و عمو هادی دستهاتو گرفتیم تا اقای ارایشگر کوتاه کرد تو هم خیلی گریه کردی و جیغ زدی ولی وقتی اومدیم بیرون همش یادت رفت . الان هم از حمام اومدی بیرون و خوابیدی مثل یه فرشته . خیلی دوست دارم حسامم ...
نویسنده :
سیدمهدی
15:06